«دختری یازده ساله، در مقابل آینه خود را به دار میکشد. پسری چهارده ساله به علت مردود شدن در امتحانات پایان سال، خود را با سیم برق از تراس حلقآویز میکند. دختری سیزده ساله خود را از روی پل عابر پیاده به پایین میاندازد و در برخورد با اتوبوس جان میدهد، او به دوستش گفتهاست از زندگی خسته شدهاست. پسری چهارده ساله به علت نمره پایین در درس ریاضی با شلیک گلوله به زندگی خود پایان میدهد. دختری هیجده ساله به علت قبول نشدن در کنکور، خود را از طبقه سوم پرت میکند و جان میدهد. مهرشاد چهارده ساله، خود را از پنکه سقفی خانه حلقآویز میکند و جان میدهد. او در نامهای از بازماندگانش میخواهد که فردای ماجرا به مراسم تشییع جنازهاش بیایند. دانشآموزی پانزده ساله به علت احضار والدینش به مدرسه خود را در آغل گوسفندان حلقآویز میکند. دانشآموز دیگری در شانزده سالگی، پس از سرزنش پدرش خود را از نردههای خوابگاه حلقآویز میکند و دیگری به علت افت تحصیلی از میله بارفیکس خود را حلقآویز میکند. دو دانشآموز در توالت مدرسه خود را حلقآویز میکنند و دختری دیگر خود را از طبقه بالای ساختمان محل سکونتشان به پایین میاندازد. دانشآموزی به خاطر آوردن موبایل به مدرسه اخراج دائم میشود، او اصرار میکند به مدرسه برود و اما او را نمیپذیرند و او خود را میکشد. دانشآموز دیگری یک هفته از مدرسه اخراج میشود و از ترس تنبیه پدرش خود را میکشد. این ماجراها اما ادامه دارد و به این ختم نمیشود…»
اینها نمونههایی از وقایع تکاندهندهای است که در حدود یک سال گذشته در مدارس کشور رخ دادهاست و باید فهم شود. اخبار منتشرشده، حداقل پانزده مورد خودکشی دانشآموزان را در یک سال گذشته گزارش کردهاند و گزارشی از ۱۳ مورد اقدام به خودکشی تنها در دبیرستان پرند حکایت دارد.
واکنش مسئولان آموزشوپرورش اما حداقل در حدی نیست که انتظار میرود. آنها در جایی از کم شدن میزان خودکشی میگویند که لبخند تلخی به لبان آدمی میآورد. در جایی به صرف نتایج درخشان تحصیلی دانشآموزی، ارتباط خودکشی او در توالت مدرسه را با آموزشوپرورش انکار میکنند و گاه حتی واقعیتهای مرتبط با ماجرا را دروغ میخوانند و یا اصل ماجرای خودکشی را با وجود شواهد واضح رد میکنند و آن را به مسئلهای جنایی تبدیل میکنند.
هر چه هست، آنها نمیخواهند بپذیرند و یا میخواهند با جوابهای سرد از کنار آن بگذرند. هر چه در فضای اینترنت جستوجو کنید، کمتر گزارش یا جوابی از سوی آنها مییابید که قانعتان کند، آنها به این مسئله میپردازند و از کنارش نگذشتهاند. آنها قول بررسی میدهند و اما در سکوت خبری احتمالاً همه پروندهها مختومه میشوند که خانوادهها هم تمایلی به رسانهای شدن ندارند و این البته حق آنهاست. اما مسئله این است که واقعیت ماجرا تغییری نمیکند. هنوز هم در سر بسیاری از دانشآموزان میچرخد که چگونه از شر زندگی خلاص شوند. زمانه عوض شدهاست. همین که خودکشی دیگر مسئله بزرگسالان نیست، هشداری جدی است به این که جایی از کارمان میلنگد و همیشه هم نمیتوان حاشا کرد و خود را کنار کشید. واقعیت این است که اخلاقیات سنتی در جامعه فرو ریختهاست و دیگر نمیتوان صرفاً با مذمت خودکشی و گناه کبیره خواندن آن، دیگران را از آن برحذر داشت.
اکنون اگر بپرسند آیا خودکشی مذموم است؟ آیا گناه کبیره است و آیا کسی که خودش را میکشد بیمسئولیت است؟ سخت میشود جوابی سرراست و دقیق داد. چه آن که بر خلاف آن چه پنداشته میشود، خودکشی نه حاصل عللی معلوم است و نه میتوان آن را با عینک اخلاقیات سنتی و بد و خوب مطلق سنجید. خودکشی چنان که کامو میگوید حاصل همآیندی سلسلهای از اتفاقات است و حتی در لحظه آخر میتواند نظر فرد به تلنگری عوض شود- چیزی از جنس اتفاقی که در طعم گیلاس کیارستمی میافتد. اما با این حال، نمیتوان تنها به این اتفاقها چشم داشت. باید حداقل تا جایی که میتوان کاری کرد که این احتمال کم شود.
در حالت کلی هم که نگاه کنیم، خودکشی موضوع تازهای نیست و کمتر کسی هست که ولو در حد سوژه به آن فکر نکردهباشد و اما کمتر کسی هم هست که بتواند ادعا کند خودکشی برایش مسئلهای حلشده است. حتی کسانی که برای هر چیزی راه حلی دم دستی دارند و دنیای اخلاقیاتشان به بدها و خوبها تقسیم میشود، به خودکشی که میرسند، واکنشی هیستریک نشان میدهند و این همه از ماهیت آن است.
خودکشی دیگر ردکردنی نیست. واقعیت دارد و پررنگ هم هست و هر چه بشر بیشتر خود را در جهت سعادت میبیند و فریاد سعادتطلبی سر میدهد، بیشتر خود را عرضه میکند. چه آن که خودکشی فارغ از همه علل ریز و درشتی که از تحقیقات آماری در موردش بیرون میکشند، فقط یک حقیقت پررنگ در خود دارد که تا حتی یک مورد آن وجود دارد، میتواند هر انسان مثبتاندیشی را که دنیا را جایی خوب برای زیستن میداند، به اندیشه وادارد. خودکشی رد زندگی است و همین است که آن را بزرگ و چالشبرانگیز میکند. با هر عینکی از اخلاقیات هم بخواهیم به نفع زندگی استدلال کنیم، نمیتوانیم شخصی را که خودکشی کردهاست، به چالش بکشیم. چه آن که نهایتاً اوست که انتخاب میکند و تنها فعل اوست که واقعیت دارد و پشت این واقعیت رد زندگی است. رد زیستن است و نمیتوان بر پایه استدلال «زیستن به نفس زیستن» در برابر آن ایستاد. چیزی که هست آن که واقعیت خودکشی عریان است و خود را مینمایاند. چه آن که خودکشی وجود دارد و انکارشدنی نیست و تا زمانی که هست نشان میدهد که جایی از کار دنیا میلنگد. حداقل تا خودکشی هست، میشود گفت که دنیای مطلقها رد میشود و نمیشود به خوبهای مطلقی که باید دنیا را بسازند تکیه کرد و این درست بر خلاف آن چیزی است که در نظام آموزشی و تربیتی ما رواج دارد.
اما این همه نه در تأیید خودکشی که صرفاً تلاشی جهت پذیرش آن و پذیرش بار سنگین اخلاقی و اجتماعی آن است. باری که نه بر دوش فردی که خودکشی میکند که تماماً، خوب یا بد باید بپذیریم بر دوش استدلال مدافعان زندگی است. بد یا خوب باید بپذیریم که خودکشی مسئله بازماندگان است. و از همه مهمتر مسئله همه آنهایی است که با همه کاستیهای دنیا خواستهاند با لبخندهای تصنعی آن را بزک کنند و اما تعارضها بالاخره گر چه به صورت تصادفی جایی خود را بروز میدهند و این گر چه ناگزیر است، اما به همین اندازه طبیعی هم هست و لابد پذیرفتنی و وقتی آن را پذیرفتیم، تازه اگر صادق باشیم و در ادعای دفاع از زندگی و خوشبختی انسان، اهل ریا و دغلکاری نباشیم، مسئولیتمان آغاز میشود. حال اگر به حسب میل طبیعیمان به زندگی، نخواهیم با فردی که خودش را کشتهاست، همراهی کنیم- و البته این اقتضای زیستن است- حداقل باید قبول کنیم که جایی از کارمان میلنگد و هنوز راه درازی پیش روی انسان است. باید دلایل روشنتری در دفاع از زندگی بیاوریم تا با اتکا به آنها بیهودگیها را برتابیم و این سنگلاخ را به سلامت طی کنیم.
کامو به عنوان فیلسوفی مدافع زندگی که به صورت مستدل به ایضاح و رد خودکشی میپردازد، در برابر وضعیت بیهودگی در دنیای سیزیفی به زیباییهای طبیعی- ولو جزئی- اشاره میدهد و آن را مایه زندگی میداند. او نه در جایگاهی پیامبرگونه که در موضعی همدلانه با انسانها، آنها را در مقابله با تعارضهای زندگی، نه به عصیان که به جستجوی زیبایی و معنای زندگی میخواند. اما باید در نظر داشت که این زیباییها نه همیشه در دسترس است و نه همیشه اشارتی به آنها هست؛ خاصه در فضاهای آموزشی و تربیتی امروزه. شاید این وظیفه سنگین هر مدافع زندگی باشد که آنها را باز یابد و چنان که شایسته است، آن را بازنماید. ولی در نهایت چیزی که مسلم است حداقل نباید منکر تعارضهای پوچ دنیا شد و از این رهگذر واقعیتهای مسلمی چون خودکشی را انکار کرد، بلکه باید تا جایی که ممکن است با آن کنار آمد و احتمال وقوع آن را نه با استدلال خشک خیر و شر که با فراهم آوردن امکان لذت و بهرهمندی به حداقل رساند. این همان مسئولیتی است که به عهده همگان است و مسئولان آموزشوپرورش هم به اقتضای جایگاه خطیری که دارند باید به آن توجه کنند و در جهتش بکوشند.
منبع: وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده
* «زنگها برای که به صدا درمیآیند؟» عنوان رمانی است از ارنست همینگوی.